سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ای علیّ! از ویژگیهای مؤمن آن است که حقیقت را از دشمنش می پذیرد و فرا نمی گیرد جز برای آنکه بداند و نمی داند جز برای آنکه عمل کند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
yazd blog
درباره



yazd blog

وضعیت من در یاهـو
کوشا
ما بر سر پیمان خود استواریم . . .
آهنگ وبلاگ
جنبش فراطبقاتی؟!

دوربینی در بدن یکی از قطرات موج سهمیگن سبز کار گذاشتیم تا برنامه عاشورای سبز را به صورت مستند برایتان روایت کنیم. به همین سادگی!

ساعت ?? صبح:

با صدای آهنگ "دلبرم دلبر خانه خرابم کرد..." موبایلش از خواب بیدار می شود و پس از کمی کش و قوس از تخت خواب بیرون آمده و شلوارش را می پوشد! و به سمت دستشویی می رود. پس از چند دقیقه بدون اینکه صدای آبی شنیده شود، از دستشویی بیرون می آید(!) و با همان وضعیت به سمت یخچال رفته و مقادیری نان و پنیر و گردو و کره و مربا و عسل و شیر و آب پرتقال و کدو حلوایی! برای صبحانه بیرون می آورد و می خوشد (تلفیقی از می خورد و می نوشد!)

ساعت ??:?? صبح:

اودکلن مخصوص خودش (آزارو بلک) را زده و به سمت پارکینگ می رود. صدای دزدگیر ماشین به صدا در می‌آید. ازمیان سه ماشین موجود، کمری سفید را انتخاب می کند و از درب منزل خارج می شود. خیابان "ب" واقع در ولنجک را به سمت اتوبان چمران پشت سر می گذارد، یک موسیقی نخبه‌گرا هم در مسیر ولنجک- ولیعصر مشغول فیض دادن است.

ساعت 11 صبح:

ماشین را در حوالی میدان فاطمی پارک کرده و پارچه سبزی را از یک جای نامعلوم درآورده و دور دستش می پیچد و به سمت میدان ولیعصر حرکت می کند. در راه تعدادی از بچه محل ها و همکاران را می بیند و خوش و بش ملیحی با آنها کرده و به اتفاق به سمت مقصد حرکت می کنند...

ساعت 11:30 صبح:

اوضاع قاراشمیش است. دوربین بیش از اندازه تکان می خورد، چیزی معلوم نیست. صداهای مبهمی شنیده می شود. چیزی شبیه هوووو یا سوت و کف...؟ دوربین لحظه ای از حرکت بازنمی ایستد، گویا این قطره دائم در حال جنب و جوش و دویدن است.

ساعت 12 ظهر:

کماکان اوضاع قاراشمیش است! نزدیک ساختمان بانک می شود. از جیبش چیزهای نامعلومی را در می‌آورد. پس از چند لحظه شیشه های بانک خورد شده و به زمین می ریزد. صدای سوت بلند می شود. به سمت سطل زباله کنار خیابان می رود و آن را به وسط خیابان هول می‌دهد. اندکی می گذرد و آتش از درون سطل زباله زبانه می کشد.

ساعت 13:

اوضاع خر تو خر می شود!...

ساعت 14:

وضعیت کمی آرام‌تر است. خیابان ها خلوت تر شده است. او اکنون به سمت ماشینش می رود.

ساعت 15:

کلید در درون قفل می چرخد و درب خانه باز می شود. پاپی با نگرانی از او استقبال می کند. مامی مشغول چیدن میز ناهار است.

ساعت 16:

نرم افزار فیلترشکن را فعال کرده تا سایت های دلخواه باز شود. پست جدیدی در صفحه فیس بوکش ارسال می شود: "عاشورای سبز توسط یزیدیان زمان رنگ خون به خود گرفت!"

.

.

.

ساعت24:

مسواکش را سرجایش می گذارد و بیرون می‌آید. مادر منتظر سهمیه‌ی بوسه فرزند است! اوومممچ!

ساعت 25!:

خوروپف! خوروپف! اهووومممم! ما بیشماریم! خوروپف! اوومم! بیا اینجا! اهااا!


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 88/10/24:: 8:2 عصر     |     () نظر